cat`eyes

color="#425563">Cat`eyes

    

    &nbs p;  

 
   Tuesday, March 29, 2005

#63758C

آخر، نوشتن که کاری ندارد ؛ آن هم از نوع فله ایش ....برای همین است که من سالی یک بار می نویسم .. البته می خواهم به ذوق وحیده ، برای آرشیو دار شدنش برسم ، چه قدر راحت می شود از روی ذوق و شادی این مردم خوشحالیه خودت را پیدا کنی ؛ هیچ وقت دلم برای این مردم و شادی های گنجشکیشان نمی سوزد ، دلم از این می سوزد که چرا لب های من برای آن خو شی ها خسیس است ، چرا من با بدگویی و مسخره دیگران اوقاتم نمی گذرد ؛ اصلآ این چه حرفهای چرندی است که می گو یم ... همه زندگیم را مدیون شعور این آدمها هستم ، از گزافه گوییشان ، سکوت را یاد گرفتم و از فلسفه هایشان سادگی ، از عقل و شعورشان به دیوانگی رسیدم ، و از بزرگ اندیشیشان ،... تن به کودکی دادم...

.........راستی نگفتم من برای بهاری که امده است " بنفشه " نذر کرده بودم

  Scarlet@ 2:52 AM
   Saturday, March 26, 2005

#63758C

توی ماشین بودیم و فریدون فروغی داشت میخواند " .... دل این آدما زشته دیگه زیبا نمیشه..." و برف همه دید را پوشانده بود و چه تلاشی می کرد که دل این آدمها را زیبا کند . یک بار با مژده سر ايستگاه اتوبوس ایستاده بودیم و برف های درشت مثل پشه های عاشق نور دور تیر چراق برق جمع شده بودند به مژده گفتم: " دیگه از برف هم کاری ساخته نیست"... دیگر برای این آدمها همه چیز دیر شده است. و شادی که همیشه می گه: " بنفشه این روزها نباید از خدا توقع معجزه داشت" .... همه چیز راست است. راست . و دل این آدم ها دروغ !ا

بگذریم ، " سال بد گذشته است " " و من می خواهم خوب باشم ، خوب ، می خواهم تو باشم "
هرچند، " بهاری دیگر آمده است
آری

ولی برای آن زمستان ها که گذشت

نامی نیست
نامی نیست . "ا


اولین پست سال جدیدم برفی شد ....ا







  Scarlet@ 9:42 AM
   Monday, March 21, 2005

#63758C

قو برای آنکه سفید بماند

نیازی به آبتنی هر روزه ندارد

  Scarlet@ 8:53 AM

#63758C

نشسته میان مردگان هزار ساله، مصدق، ، شریعتی؛ آدم های بیگانه، غریب که تنها وجه اشتراک شان مرگ است،ا
آمده بودم و روی دست ها پیکری انگار داشت نفس می کشید، صدایی فریاد می زد صبر کنید،ا
هنوز چشم هایش باز است و همه رفتند،ا
و نفس بود که بی نفس می رفت، ا
هنوز صدایی در گوشم بود: صبر کنید،ا
هنوز چشم هایش باز است، می خواهد دخترش را ببیند و من یاد نوحه خوانی، نوحه خوان ها افتادم،ا
یاد دروغی که به مرگ می بندد و یاد مرگ که دروغی آشکار است،ا
دروغ های بزرگ ، دو تا لب های کوچک مرگ گیسوان ماست بر شانه های زندگی . . . صدایت می کنم . . .ا
با تو می دویدم در تو در توی بیمارستان، از این اتاق به آن اتاق و دکتر ها که به چشم های تو نگاه نمی کنند،ا
و تو می دویدی، می دویدی و صدای قلبت را با خودت به دور ها می بردی، من نمی رسیدم،ا
قدم هایم گم می شد پشت پاهایت و وقتی که ایستادی . . . وقتی که ایستادی . . . فقط به سکوتت رسیدم، اشک هایت خشک بود و
صدایت جایی آن دور ها مانده بود.ا
چرا نمی شود حرف زد، یا وقتی که حرف می زنی تو سکوت می کنی، من حرف می شوم و تو سکوت میان واژه ها می شوی،ا
موسیقی می شویم امروز روز هفتم بی مهری است گل به روی گور تو می ریزیم بر می گردیم . . .ا
تنها و با دست های خالی بر می گردیم . . . حرفی ندارم . . . می تواند اول همه جمله ها باشد و اول همه صفحه ها و اول همه
اسکارلت

  Scarlet@ 8:49 AM

#63758C


چشمان گربه


باران چرخید
و برای افتادن
زمین ما را خالی دید
پنجه ها یت را باز کن
تا با دستان بسته مرا در آغوش نگیری
زیر نزدیکترین آسمان زمین
جایی برای آسمان دست و پا کنید
ساده ترین لباست رنگ ابر هم نبود ...ا
ساده ترین لباست
رگهایی بود که خطوطی به انحنای پیکرت را رقم می زد
باران که می بارد،ا
بگذار رگهایت را ببوسم
تا به دنبال بوسه آسمان نباشند
گربه ایستاده بود
با پنجه های باز
زیر نزدیکترین آسمان زمین
و در لحظه ای که صدا ها شیون می شد
، از پشت بام خالی خانه ما،
...زنی به پایین افتاد
من همه فریادهایم را زده بودم
همان دیروز که فهمیدم بهارمست است
آهای چشمان گربه ات را ببند
این چشم ها برای تو زیاد است ؛
... چشمان گربه ات را ببند و بگذار در چمدان تا به رودخانه بیندازم
باران که می بارد .... ا
شوری چشمانت را می شورد
آهای چشمان گربه ات را ببند من خون دوست ندارم
دیگر نمی خواهم پنجه پنجه پنجه باشد
صورتکی که هیچکس آن را ندیده است
ضربه می زند به درکوبه های باران
آنجا پشت چشمانم به آسمان پنجه میکشی
چقدر زود در را برایت می گشایم ...ااا


  Scarlet@ 8:34 AM


Image Hosted by ImageShack.us

M@il