"لولیتا"
منم لولیتای تو
کوچکترین معشوقه ی شهوت
سکوت تند حضورت به بازوان لختم می خورد
می گریزم در بی خیالی صدا
جایی که نفست را شلاق می زنند
به انگشتانم می خندم
بر سینه ی لخت برف
دستهایمان برای همیشه یخ می زنند
در مومیایی برف
...تنها آنجاست که دیگر نمی لرزم
*******************************
زمان توی دلم تاب می خورد
آب در چشمم می لرزد
صدای قژقژ تخت
می شکند
می شکند
می شکند
قلب ماهی چشمم
دوباره می دوم در بغض خشک گلویت
و به اشکهای تازه وارد می رسم
این آسمان تازه باریده است
دیشب می شود-
دیروز می شود-
چه کسی این چرخ دستی را وارونه می چرخاند...؟
صدای قژقژ تخت بلند...دوباره...در گوشهای بی حیا