تو در تو
شبی که آغاز می شود
در انتهای شبی دیگر
و باز شبی دیگر
شبی دیگر
شبی دیگر
تو را از فصل ها و روزها و ماهها
به تو در توی شبی دیگر پرتاب میکنند
گفتی: چشمهایت را ببند و نا10 بشمار
هنوز به انتها نرسیده خواهی آمد
و من سالیست که ساعتها و ساعتهابه دهگان منفور اعداد
. لعنت می فرستم
شب
و سکوتی دیگر
سکوتی از پس سکوت
آواز شب است که در آسمان می پیچد
. و با من همنوایی می کند
ارابه زئوس امشب قصد حرکت به شرق را ندارد ؛
خواهران سه گانه مرگ
! هداس
در های جهنم را بگشا
رشته حیات من دیریست که به پایان رسیده است
چشمانم را می بندم و باز تا 10 میشمارم
... و خواب مرا با خود می برد
چقدر خوب که آدم
همه انتظارش را خواب ببیند
و همه خوابهایش انتظار باشد
و همه زندگیش در خواب باشد .
چقدر
به تو
بگویم
که
این
انتظار
کشیدنی
نیست
که تو هر ساعت
، آن را می پیچی
سیگار میکنی
... و به آن پک میزنی