Monday, April 11, 2005
#63758C
کما
اسم دروغ هایم را شعر می گذارم
و می پیچم لای روزنامه بعد از ظهر
تا تو شاید بخوانیش
روزنامه
و چای
و سیگار
و شعری که هرگز خوانده نشد ؛
و چشمانت که بر گوری خشکیده است ، ا
گوری که هنوز نام مرا رویش حک نکرده اند . ا
شاعر سنگ نوشته قبرهایم ، ا
همان شاعری که هنوز به دنیا نیامده
و برگورش سنگ گذاشته اند؛
در یکی از آن چهارراههای بنفشه
و بنفشه های چهار راهی
و بنفشه های راه راه
و بنفشه های بی راه
و بنفشه های راه گم کرده ....ا
و
تو، چشمانت را دوخته ای به قبری خالی
و قلبی که فقط می تپد
کمای چشمانم برابر چشمانت مرگی ندارد ؛
بستر
عشق
و بازی
عشق بازی دستهایت در کماست
وچشمهایت به سکسکه لحظه هایم چشم دوخته. ا
سکوت نکن
دور تر از آن هستی که سکوتت را بشنوم
بیا نزدیک
جایی که
شب و بستر به هم می رسند .ا
Scarlet@
8:58 AM
|
|
|